English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
not to have a prayer of achieving something U کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
achieving U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved U انجام دادن بانجام رسانیدن
I dont have an earthly chance. U کمترین شانس راروی زمین ندارم
follow through U چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
caculated risk <idiom> U شانس زیاد برای موفقیت
sensitivity U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machine U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machined U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machines U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
long shot U شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
venturi U کانال یامجرایی برای جریان سیال که در گلوگاه کمترین سطح مقطع را داشته و سپس مجدداافزایش می یابد
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to break the ice U دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
reserve factor U نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
cleanest U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
elegant U یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
come about U بانجام رسیدن
complete U بانجام رساندن
completed U بانجام رساندن
follow out U بانجام رساندن
completing U بانجام رساندن
completes U بانجام رساندن
outwork U بانجام رساندن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
manage to do it U موفق بانجام ان شدن
put over U بازحمت بانجام رساندن
eventual U موکول بانجام شرطی
accomplishing U بانجام رساندن وفا کردن
process U بانجام رساندن تمام کردن
lie to U بانجام کاری همت گماشتن
processes U بانجام رساندن تمام کردن
accomplish U بانجام رساندن وفا کردن
accomplishes U بانجام رساندن وفا کردن
She talked me into doing it. U با حرف مرا قانع بانجام آن کرد
deplete U به ته رسانیدن
depleted U به ته رسانیدن
depletes U به ته رسانیدن
depleting U به ته رسانیدن
maximization U به حداکثر رسانیدن
to follow out U بپایان رسانیدن
minimization U به حداقل رسانیدن
d. of a message U رسانیدن پیغام
to put to death U بقتل رسانیدن
dont U بپایان رسانیدن
to do harm U زیان رسانیدن
disserve U ازار رسانیدن
remitting U پول رسانیدن
remitted U پول رسانیدن
remits U پول رسانیدن
remit U پول رسانیدن
insolate U درافتاب رسانیدن
finishes U بپایان رسانیدن
finish U بپایان رسانیدن
utility maximization U به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
to do somebody harm U به کسی زیان رسانیدن
profit maximization U به حداکثر رسانیدن سود
to word up U کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
give assent to U به توشیح ملوکانه رسانیدن
to grieve over anything U برای چیزی
chanced U شانس
chance U شانس
chances U شانس
chancing U شانس
odds U شانس
fortune U شانس
fortunes U شانس
handsel U شانس
luck U شانس
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
dost U بپایان رسانیدن تمام کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
requests U تقاضا برای چیزی
requesting U تقاضا برای چیزی
look to <idiom> U آمادگی برای چیزی
requested U تقاضا برای چیزی
request U تقاضا برای چیزی
inclinable to something U مساعد برای چیزی
to grumble at any thing U برای چیزی غرغرکردن
(not a) snowball's chance in hell <idiom> U بد شانس مطلق
jinx U ادم بد شانس
unlucky girl U آدم بد شانس
unlucky fellow U آدم بد شانس
fall on feet <idiom> U شانس آوردن
jinxes U شانس نیاوردن
jinx U شانس نیاوردن
fortunate U خوش شانس
jinxes U ادم بد شانس
in defence of somebody [something] U برای دفاع از کسی [چیزی]
catch at U برای گرفتن چیزی کوشیدن
asks U برای چیزی بی تاب شدن
ask U برای چیزی بی تاب شدن
asked U برای چیزی بی تاب شدن
asking U برای چیزی بی تاب شدن
to give reasons for a thing U دلیل برای چیزی اوردن
approval U توافق برای استفاده از چیزی
security blanket <idiom> U استفاده از چیزی برای راحتی
take for <idiom> U اشتباه شخصی برای چیزی
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
demands U تقاضا برای انجام چیزی
application [for something] U درخواست نامه [برای چیزی]
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
demand U تقاضا برای انجام چیزی
to get something to somebody U برای کسی چیزی را آوردن
steeper U فرف برای خیساندن چیزی
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
to try something on U چیزی را برای امتحان پوشیدن
to look at the black side [about something] U بدبین بودن [برای چیزی]
fortuity U قضا وقدر شانس
(not a) ghost of a chance <idiom> U حتی یک شانس کوچکی
press (push) one's luck <idiom> U به شانس بستگی داد
to save for something U پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
to save up for something U برای چیزی صرفه جویی کردن
cellarage U حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to negotiate for something U گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to graps at anything U برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
consign U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to refuse somebody admittance to something U پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
consigns U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigned U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
nothing remains to be told U چیزی برای گفتن باقی نمیماند
to call somebody to [for] something U از کسی برای چیزی درخواست کردن
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
sexualize U جنس برای چیزی تعیین کردن
stepper U چیزی که برای پله بکار می رود
to make a study of something U برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
To set a limit to everything. U برای هر چیزی حدی قائل شدن
to store up something U انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
impetrate U برای چیزی لابه واستغاثه کردن
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
lanyard U طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
lanyards U طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
make room for someone or something <idiom> U برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
spoon-feed <idiom> U ساده کردن چیزی برای کسی
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to make amends for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
demanded U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demands U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demand U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
to atone for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
anthropomorphism U تصور شخصیت انسانی برای چیزی
To hit a wining streak. U شانس آوردن ( درقمار وغیره )
Fortunately I wasnt hurt. U شانس آوردم . طوریم نشد
speeding U حالت شانس خوب داشتن
speed U حالت شانس خوب داشتن
speeds U حالت شانس خوب داشتن
casualism U اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
cook one's goose <idiom> U شانس کسی رااز اوگرفتن
measure U عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
to commandeer something U چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
to seek a remedy for something U چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represents U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to open something to [the] traffic U چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
to be the obvious thing [for somebody or something] U آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
pay through the nose <idiom> U برای چیزی پول زیادی خرج کردن
Do you have nothing to declare? U آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
to go away U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
To lick ones lips . U شکم خود را برای چیزی صابون زدن
to go to U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
bring up <idiom> U معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
make something out <idiom> U ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
wringer U ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
to e. with person on a thing U کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
represented U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to push for an answer [in reference to something] U برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
represent U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
cash on the barrelhead <idiom> U پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
applies U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
apply U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
applying U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
lose touch with <idiom> U از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
minimum U کمترین
least U کمترین
low tide U کمترین حد
the least amount U کمترین
amulet U دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
to not give a smeg about something [British E] U برای چیزی اصلا مهم نباشد. [اصطلاح رکیک]
permutations U تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com